شبها خیالت به سرم میزند ذوق میکنم و پنهانی میخندم چشمانم برق میزند و تو را میبینم که در انتهای چشمانم ایستادهای میبینیم از ماه هم زیباتر شدهام اما بدون تو به آسمان نمی آیم به حتم طعم چشمانت دلچسب ترین قهوه ی دنیاست و من در کافه ی دنج دلت جرعه به جرعه می چشم لذت گرمی عشق را دوستت دارم هایت را حواله ی آغوشم کن سرمستم از بوسه هایت میچرخم و میچرخم همچـون پروانه به دور شمـع این بوسه های ناب عجیب تنـم را میسـوزاند و مرا به جنـون میکشـاند هیچکدام از خواب های مـن رویاهای صادقی نیستنددروغ می گویند تا می خواهد دستم به تو برسد زیر پایم را خالی می کنند تو نیستی و تمام سهم من از عشق استشمام عطر دلتنگی است که در غیابت درون آسمان قلبم شناور است کاش می دانستم از کدامین سوی مشرف می شوی تا چشمانم را فرش نگاهت کنم قلبم را عاشقانه پیش رویت بگسترانم تا بیایی آغوش بگشایی و خوشبختی را به لطف حضورت پیش رویم پاگشا نمایی هیچ چیزی جز تماشای تو اندوه بیشمار را از دلم نمی تکاند و جز دوست داشتنت درون قلبم هیچ نمی ماند در میانِ شلوغی های ذهنم جای یک دوستت دارم از زبانِ تو چقدر خالی ست بیا و سرت را بر سینهام بگذارتا این زندگی به رنجی که میکشیم بیارزد آنگاه که صدای تو را میشنوم میپندارم که میتوانم دیگر بار از تو شعلهور شوم جام چشمان تو را من دوستش دارم ولی بیگمان معشوقهاے دیگر خمارش میڪند↯
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|